نویسنده : عبدالوهاب فراتی



 

اشاره:

سید جعفر دارابی که به دلیل کشف و کرامت به "کشفی" معروف گردید در سال 1191ه.ق. در قصبه "اصطهبانات" دیده به جهان گشود و در سال 1267ه.ق. در بروجرد بدرود حیات گفت. وی که طی دوره حیات خویش با سلسله زندیه و قاجاریه هم عصر بود، مستقیما مسئولیت سیاسی بر عهده نگرفت و با عزلت گزینی، از دخالت در امور سیاسی پرهیز می کرد لکن با حسام السلطنه، فرزند فتحعلیشاه، که در آن روزگار ولایت بروجرد و بختیاری را بر عهده داشت، رابطه ای نیکو برقرار کرد و به درخواست او برخی از آثار خود هم چون میزان الملوک، تحفة الملوک، کفایة الایتام و اجابة المضطرین را به نگارش درآورد.
کشفی مجموعه ای از نگرش ها و گرایش های فلسفی، عرفانی و فقهی را در ذیل یک نگرش جامع یعنی "عقل و جهل" دارد. درواقع او جهان را آمیخته ای از عقل و جهل می داند و در تلاش است تا جامعه، تاریخ و انواع حکومت ها را بر اساس آن دو تبیین نماید. دولت در اندیشه وی یا حق است و یا باطل، "دولت حق" و "مدینة الهیه" تنها در زمانی متصور است کهحضور و غلبه عقل ممکن باشد. چنین امکانی نیز در دو مقطع از تاریخ بشر رخ داده یا می دهد: نخستین مقطع به عصر انبیا اختصاص دارد که در این دوره تنها "رویه ظاهری" عقل در لباس شریعت هویدا شده است. در دومین مقطع که "رویه باطنی عقل" عیان می گردد و به عصر ولایت شهرت می یابد آخرین ولیّ خدا ظهور کرده و تشکیل دولت "حقه ثانویه" می دهد. در فاصله این دو مقطعتشکیل دولت حقه به علت خلط عقل و جهل یا غلبه جهل بر عقل میسرنیست و نمی توان هر دولتی را در قلمرو اسلامی مشروع دانست و با آن همکاری نمود، اگر بتوان در این دوره کسی را پیداکرد که واجد دو رکن "علم و قدرت" باشد باید حکومت بدو سپرده شود و از او اطاعت کرد. در صورتی که دست یابی به چنین فردی ممکن نباشد و عملاً در حوزه عرفیات و شرعیات تفکیک به وجود آید، اطاعت از سلطانی واجب است که به عدالت رفتارکند که در غیر این صورت، عزلش لازم می گردد.
درواقع نوشتار حاضر به بررسی دولت آرمانی کشفی در عصر غیبت می پردازد او در این بحث برای اثبات حاکمیت مجتهد جامع الشرایط به استدلال های عقلی روی می‌آورد و ادله نقلی را چندان وافی به مراد نمی داند.
الف) هم چنان که اشاره شد بنابر اندیشه کشفی تشکیل دولت حقه یا مدینه الهیه تنها در عصر نبوت و ولایت امکان پذیر است، از این رو در فاصله این دو عصر برپایی چنین دولتی قابل دست رسی نیست و عملاً در دوره غیبت یا عصر خلط عقل و جهل به علت عدم حضور آخرین امام شیعیان به تاخیر افتاده است. البته نبود رسول الله(ص) و امام(ع) در دوره میانه، بدین مفهوم نیست که جامعه اسلامی نیازی به نهاد حکومت ندارد و شخصی یا نهادی بر آن ها حکم نراند، زیرا همان بلیّه ای که جوامع غیردینی، در صورت نداشتن دولت بدان مبتلا می شوند جامعه دین داران نیز به آن دچار می گردد.
از آن جا که به دیده کشفی، دین بدون دولت از کارایی می افتد، در فرضی که جامعه دین داران فاقد دولت باشد همانند جوامع دینی، خشونت، تعدی و تجاوز انسان ها به یکدیگر آنان را مثل درندگان خشکی و ماهیان دریا می درد و هرج ومرج و بی ثباتی نظام اجتماعی آدمیان را مختل می گرداند، پس بالضروره باید نوعی از تدبیر باشد که هرکس را در منزلت خود قراردهد و به حق خویش راضی گرداند ودست تعدی او را از حقوق و مراتب دیگران کوتاه نماید.
از این رو، نقطه عزیمت فلسفه سیاسی کشفی همانند پاره ای از متفکران مغرب زمین، وضع طبیعی است. به دیده وی وضع طبیعی، بهترین وضعیت آنارشیستی است که برای رهایی از آن تنها یک آلترناتیو وجود دارد و آن تشکیل دولت یا جامعه مدنی است. او در توصیف وضع طبیعی می نویسد:
" مردمان و بنی نوع انسان در آرای خود مختلف و در عقول متفاوت می باشند و دواعی افعال و غایات حرکات ایشان در غایت اختلاف است و از برای هریک از آن ها در افعال و حرکات خود مقصدی و غایتی غیر از مقصد و غایت دیگری می باشد.پس اگر آن ها به مقتضای طبایع و مقاصد خود واگذارده شوند هر آینه یکدیگر را مثل سباع برّ و ماهیان بحر می درند و به افساد و اقنا یکدیگر مشغول می شوند و عالم را هرج ومرج و نظام را مختل می گرداند. پس بالضروره نوعی از تدبیر می باید که به واسطه آن هر یکی را در منزلتی که مستحق آن است وادارد و قانع گرداند و به حق خودش راضی سازد و دست تعدی و تصرف او را در حقوق و مراتب دیگران کوتاه کند و به شغلی که مناسب اوست و از اسباب معاونتامورِ معیشت و معاد و دین یکدیگر است مشغول دارد و این نوع از تدبیر همان سیاست مُدن است."
[1]
هرچند امروزه پاره ای از اندیشمندان مانند "رابرت نوزیک" در راه حل پیش نهادی کشفی و امثال او تردیدکرده و آلترناتیو دیگری برای رهایی از نابسامانی های وضع طبیعی مطرح می کنند،
[2]اما کشفی اصرار بر آن دارد که جامعه بی دولت، دنیا و آخرت آدمیان را تخریب می کند و بنیان زندگی جمعی را به هم می ریزد. دلیلی که وی بر این مدعا اقامه می کند علاوه بر "بداهت حکم عقل"
مشاهدات تجربی بشر و استنادهای نقلی از دین است. کشفی این سخن حضرت امیر(ع) را که در پاسخ به فرقه خوارج فرمودند نقل می کند:
"نعم انه لاحکم الا لله ولکن هولاء یقولون : لا امرالا لله وانه لابد للناس من امیر بر او فاجر یعمل فی امرته المومن و یستمتع فیهاالکافر، ویبلغ الله فیها الاجل و یجمع به الفی و یقاتل به العدو و تامن به السبل و یوخذ به للضعیف من القوی حتییستریح بر و یستراح من فاجر"؛بلی نیست حکمی ازبرای احدی مگر از برای خدا و هر حکمی که غیراز حکم خداونداست باطل و بی اعتبار است و لکن مراد ایشان از این سخن نه این است، بلکه می گویند که مردمان را امیری و امامی در کار نباشد و باید که در جمیع امور رجوع به قرآن و به کلامخداوند نمود و حال آن که مردمان را لابد و ناچار است از امارت امیر و سلطنت سلطانی، خواه آن که آن امارت و سلطنت به طریق نیکوی و خوب کرداری یا به طریق زشتی و بدکرداری باشد تا آن که عمل و کار خود را بنماید در امارت و سلطنت او، مؤمن و برخوردار بگردد و تمتع و فایده دو روزه دنیوی ببرد کافر، و تا آن که خداوند برساند در آن امارت و در ایام آن دولت هر چیزی را به مدت خودش و جمع نموده بشود به واسطه آن امارت، غنیمت و فواید، و مقاتله نموده بشود با دشمن، و امن بگردد راه ها، و گرفته شود حق هر ضعیفی از آنانی که قوی می باشند تا آن که استراحت بیابد و آسودهگردد مؤمن و نیکوکار و آسودگی حاصل شود مردمان را از فاجر و بدکردار."

یا این روایت که می فرماید:

"امام عادل خیر من مطر وابل و اسد حطوم خیر من سلطان ظلوم وسلطان ظلوم خیر من فتنه تدوم؛ امام و پیشوای عادل بهتر و پرنفع تر است از باران دانه درشت، و شیر درهم شکننده بهتر است از پادشاه ظلم کننده و پادشاه ظالم بهتر است از فتنه ای که به سبب نبودن پادشاه، همیشگی و دائمی باشد."

و در روایت دیگری آمده است که:

"سلطان جائر اربعین عاما خیرٌ من رعیة مهملة ساعة واحدة من النهار؛ سلطان ستمکار و جورپیشه در چهل سال، بهتر است از رعیتی که مهمل و سرخود باشد در یک ساعت از روز."
استنادی که کشفی به این دسته از روایات به ویژه "فتنة تدوم" در روایت دوم می کند درواقع به همان وضع طبیعی اشاره دارد که انسان ها به "مقتضای طبایع و مقاصد مختلفه" خود به افساد یکدیگر مشغول هستند و برای رهایی از آن تنها یک راه وجوددارد و آن تشکیل دولت است خواه آن دولت به طریق نیکویی و خوب کرداری یا به "طریق بدکرداری باشد" (روایت اول).
وی هم چنین با همین رهیافت به تفسیر برخی از آیات می پردازد؛ مثلاً در تفسیر آیه"... اذ قالوا لنبیّ لهم ابعث لنا ملکا نقاتل فی سبیل الله قال هل عسیتم ان کتب علیکم القتال ان لاتقاتلوا قالوا و ما لناالا نقاتل فی سبیل الله و قد اخرجنا من دیارنا وابنائنا..." می نویسد:
"و از این جاست ایضا که بنی اسرائیل به سبب نداشتن امیر و سلطانی، مغلوب دشمنان خودگشتند و مدتی در به در و ذلیل و منکوب بودند تا آن که مشیّت خداوند تعلق به غالبیت آن ها گرفت پس از پیامبر خود نصب سلطان را خواهش نمودند."
[3]

و درنهایت نتیجه می گیرد که:

"از مضامین این آیات و احادیــث وامثال آن ها علاوه بر مشاهده و تجربه بر تو معلوم می شود که نظام امر معیشت و معاد بنی نوع انسان و بقا و انتظام مُدن و شهرها بدون سلطنت سلطان قاهر و نظر و تدبیر سائس مدبّر که ایشان را بر وفق آثار عقل و نور حکمت اتفاق و ائتلاف دهد منتظم نمی گردد و معموری در روی زمین حاصل نمی شود."
[4]
ب) جریان وضع طبیعی که به هرج ومرج کشیده می شود درواقع بازتاب نیروهای شر انسان است که از طبیعت او برمی خیزند. در اندیشه کشفی انسان در آغاز خلقتش هیچ ویژگی بالفعلی نداشته و بر هیچ "صفتی که ملکه او باشد" و به آن موصوف و معروف باشد مفطور نگشته و خلق نشده است. لکن به صورت بالقوه نیروهای خیر و شری دارد که اجزای ترکیبی او را تشکیل می دهند. بنابر رای بسیاری از مفسران هرجا که خداوند از صفات رذیله بشر سخن می گوید اشاره به نیروی شر و طبیعت او دارد و هر زمانی که انسان را می ستاید فطرت او را نشانه گرفته است. سئوال مهمی که در این جا مطرح می شود این است که تشکیل دولت تا چه میزان به وضعیت طبیعی خاتمه می دهد؟ از نظر کشفی دولت تنها در انتظام امور آدمیان و جلوگیری از هرج ومرج داخلی نقش دارد، درواقع دولت با دراختیار گرفتن بخشی از آزادی انسان ها "نظام امر معیشت" آن ها را بر عهده می گیرد. با این همه نمی تواند به غائله وضع طبیعی پایان دهد و با کنترل نیروهای درونی انسان، جامعه ای سالم بناکند. آن چه که می تواند با تقویت
نیروهای خیر انسان و تعدیل طبیعیات او، جامعه ای سالم و محکم تاسیس کند "دین" است، درواقع دین با تکالیف "شرعیه و تادیبات عقلیه" به کنترل نیروهای شر انسان می پردازد و بدین نحو با استفاده از دولت به وضعیت طبیعی خاتمه می دهد. توجه به تکلیف و تأدیب در سروسامان دادن ِوضعطبیعی درواقع نقطه جدایی کشفی از "هابز" و سَلَف ِخوش بین و بدبین اوست، در دستگاه فکری کشفی، فلسفه سیاسی ِ طرفداران وضع طبیعی، متضمن حقیقت است ولی این حقیقت توسط چیزی به عنوان قرارداد اجتماعی به تنهایی و بدون کمک از ایمان دینی قابل کشف نیست،زیرا تشکیل دولت به تنهایی نمی تواند "معیشت انسانی" را از "معیشت حیوانات" جداسازد و فلسفه و هدف از خلقت آدمی را تامین نماید. به سخنی دیگر هرچند گریز از وضع طبیعی ما را به ضرورت تشکیل دولت رهنمون می سازد اما دولتی مشروعیت دارد که آدمیان در پناه آن به "اصلاح دین و کمال نفس و اطاعت ورضاجویی پروردگار خود مشغول" شوند و بر معیشت آنان "ثمره اخرویه بقائیه مترتب"
گردد. کشفی درباره اتکای دین و دولت بیان روشنی دارد؛ او با استفاده از این عبارت ِمشهور: "الدین والملک توأمان لایتم احدهما الا بالآخر" می گوید:
"هیچ یک از آن ها به اتمام نمی رسد مگر به دیگری، چون که اقامه دین با عدم سلطنت سلطان و عدم نظام، غیرمتحقق الوقوع است و امارت و سلطنت بدون دین، طریقه معیشت و معاشرت حیوانات است و ثمره معادیه اخرویه که شأن معیشت بنی نوع انسان است بر آن مترتب نمی گردد زیرا که سلطنت به منزله ارکان است و (دین به منزله اساس) و اساس بی ارکان، ضایع و ناتمام است و ارکان بی اساس غیرمستقیم و خراب. پس امارت و سلطنتی که از برای بنی نوع انسان است و آیات و احادیث در مدح و فضیلت آن رسیده همان امارت و سلطنتی است که با دین توأم و به هم بسته باشد نه غیر آن."
[5]

در درجه بعد کشفی به لحاظ منطقی،

رابطه بین دین و دولت را از نوع رابطه عموم و خصوص من وجه می بیند که هریک از آن دو وجه اشتراک و افتراقی دارند. (سلطنت بدون دین . "توأم بودن دین ِو سلطنت" ، دین بدون سلطنت) لکن از آن جا که دین بدون دولت "تحقق و وقوعی" نمی یابد و بر سلطنت ِبدون دین هم، چیزی جز "دفع هرج و مرج" مترتب نمی گردد، "هیچ یک از اهل عقل" بر افتراق آن دو تن نمی دهد.
"لکن از آن جا که دین را بدونسلطنت و نظام، اصلا تحققی وقوعی نمی باشد و از برای سلطنت بدون دین تحققی و منفعتی فی الجمله می باشد و حصول نظام و دفع هرج و مرج بر آن مترتب می گردد. پس امارت وسلطنتی که از برای بنی نوع انسان است و آیات و احادیث در مدح و فضیلت آن رسیده است همان امارت و سلطنتی است که با دین توأم و به هم بسته باشد نه غیر آن."
[6]
ج) هم چنان که مشاهده گردید در اندیشه کشفی "توأم بودن دین و دولت" تنها راه کارِ گریز از وضع طبیعی و نیل به سعادت دنیا و آخرت آدمیان است. سؤال اساسی و مهمی که هم اینک در پیش روی کشفی قرار می گیرد این است که چنین دولتی باید به چه کسی واگذارشود؟ به عبارتی دیگر، چه کسی لازم است در جامعه دین داران حکومت کند؟
وی در پاسخی که به این سئوال می دهد به دو عنصر ِ"علم و قدرت" یا "سیف و قلم" توجه وافری دارد. به دیده او کسی می تواند وارد سیاست مدن شود و زمام امور دین داران را به دست گیرد که هم علم به کاری قدرت و "تدبیر در امر اجتماعات و احوال مُدن و اوضاع عالَم" را دارا باشد و هم آگاه به دین و شریعت اسلام باشد. در عصر حضور این شخص، کسی نیست جز معصوم(ع) و امامت در واقع یعنی جمع بین امارت و دیانت، واین همان دولتی است که کشفی از آن به "دولت حقه" تعبیر می کند:
"امارت و سلطنتی که با دین توام و به هم بسته و عموم و شمول آن بالنسبة به تمام مدن و اهل عالم است همان معنای امامت و وصایت نمودن مر رسول(ص) است که صاحب آن در زبان شرع و در نزد محدثین به اسم "امام" نامیده شده است و حکما او را مدبّر عالم و انسان مدنی و ملک علی الاطلاق گفته اند و فعل او را که امامت است صناعت ملک و سیاست فاضله گویند و دولت او را به اسم دولت حق نامیده اند."
[7]
لازمه وجود آن دو عنصر در شخص معصوم، آن است که زعامت مسلمین باید به آنان سپرده شود و بر مسلمانان نیز واجب است که تنها آنان را به عنوان خلفای بلافصل رسول الله(ص) برگزینند. در درجه بعد پاسخی که کشفی در عصر غیبت به سوال مذکور می دهد شبیه فیلسوف شاهی است که افلاطون در پی آن است. یعنی شخصی در این دوره صلاحیت به قدرت رسیدن دارد که واجد آن دو رکن در امامت باشد به سخنی روشن تر یا باید سلطان، عالم گردد و یا عالم، به سلطنت رسد:
"و معلوم می شود... - که مجتهدین و سلاطین هردو یک منصب را می دارند که همان منصب امامت است که به طریق نیابت از امام، منتقل به ایشان گردیده است و مشتمل بر دو رکن است که یکی علم به اوضاع رسولی است که آن را دین گویند و دیگری اقامه نمودن همان اوضاع است در ضمن نظام دادن عالم که آن را مُلک و سلطنت گویند و همین دو رکن است که آن ها را سیف و قلم گویند یا سیف و علم نامیده اند."
[8]
بنابراین کسی می تواند در عصر غیبت بر جامعه دین داران حکومت کند که جانشین معصوم( ع) در دو رکن امامت باشد. حال چه مجتهد، قدرت سیاسی را به دست گیرد و چه صاحب قدرت، مجتهد شود، درواقع کسی به قدرت می رسد که مجتهد و آگاه به دین (اوضاع رسولی) است. در چنین صورتی است که دین با دولت توام می گردد و حکومت اسلامی در عصر غیبت امتداد و ذیل بحث امامت در عصر حضور می شود.
بدین ترتیب کشفی پس از گذر از مراحل و استدلال های عقلی و نقلی به لزوم حاکمیت مجتهدین در عصر غیبت رای می دهد و آن را در صورت برپایی، تنها نوع حکومتی می داند که از مشروعیت برخوردار است. البته وی نه صرف اجتهاد در دین را تنها ملاک می داند و نه هر مجتهدی را بالفعل صالح برای چنین منصبی می یابد. شرایط و ویژگی هایی که او برای چنین مجتهدی برمی شمارد بسیار سخت است و بدین علت بسیاری از معاصرین خود را صالح برای به دست گیری قدرت سیاسی نمی داند و خود نیز در پیدایی مصادیق آن به دشواری افتاده است. این شرایط عبارتند از:
1- فراگیری علوم رسمیه: منظور او از علوم رسمیه، همان علوم ابزاری است کهدرفهم آیات و روایات ایفای نقش می کنند. این علوم همان علوم متداول در حوزه های شیعی می باشند که از روزگار قدیم به این سو، فرا گرفته می شوند مانند صرف ونحو، لغت، معانی بیان، اصول فقه، منطق، رجال، تفسیر و علم حدیث.
2- عدالت، منظور وی از عدالت، "همان کیفیتی است راسخه و حالتی است ثابته... در نفس انسان که صادر می شود به سبب آن، امور بر وجه استقامت و صواب... - و مانع می شود از صدور حرکات قبیحه و غیرحمیده و از ظهور اقوال و افعال زشت ناپسندیده."
[9]
3- تائید ارواح ملکوتیه و حصول قوه قدسیه: از آن جا که به دیده او "مطلق علوم، خواه رسمیه و خواه حقیقیه، عبارت از استماع لفظ یا دیدن نقوش و خطوط می باشد و ثانیاً: قواعد و اصول این علم بی شمار و تقابل و تعارض فیمابین آن ها بسیار است و ثالثاً: جاریساختن قواعد و اصول و جزئیات و استخراج نمودن فروع از آن ها کاری است غیرممکن، باید فقیه به مدد الهی و دست یابی به علم سلیم، که از افراط و تفریط که حدوسط مابین جربزه و بلاهت است و آن را حکمت می نامند، قادر شود قواعد و اصول را در محال و جزئیات جاری ساخته و فروع را بر اصولمعلوم نماید و این حالت حاصل نمی شود مگر به استکمال نفس ناطقه او در قوه نظریه که حکما آن را حکمت نظریه و علمیه و فقها آن را قوه قدسیه گویند."
ویژگی اول و دوم، از جمله شروط عامه ای هستند که مورد قبول همه علما می باشند. آن چه که کشفی را از سایرین، متمایز می کند: عقیده و تمایل او به خصیصه سوم است. درواقع وی به علتگرایش های شهودی و عقلی که دارد علاوه بر تحصیل علوم متداول در حوزه های دینی و نیز دارابودن ملکه عدالت، برخورداری از حکمت نظری و علمیه را شرط لازم می پندارد. حکمت علمیه که به تعبیر او در روایات معصومین(ع) از آن به فهم تعبیر شده است، عبارت است از: "معرفت و شناختن یا شناسانیدن چیزی... را به همان حقیقت و نفس الامری آن چیز و این نمی شود مگر به طور وجدان و عیان که دیگر مجال شک و شبهه و ریب در آننباشد. و این قسم، مرتبه اعلا از علم و فهم است و آن را حق الیقین گویند." اینمرتبه از علم درواقع شناختی است شهودی و عرفانی که "به واسطه زهد از دنیا و رغبت به آخرت و عشق به ذات باری تعالی حاصل می‌آید." و به واسطه همین علم است که رابطه بین انسان و عالم عقل به وجود می‌آید. علاوه بر این فرشته ای که اتصال شدید به عالم عقل دارد مامور است که از طریق گوش راست دل، حقایقی را که در عالم مافوق، ثبت وموجودات را به انسان منتقل کند."
[10]
و درواقع اگر مجتهدی بتواند قوه قدسیه را تحصیل کند نسبت به سایر عالمان دینی که آن را ندارند "زیادتر می فهمد و محکمات او بیش تر [از متشابهات] است."
[11]
اگر همه صفات و شرایط دشواری که ذکر آن ها به میان آمد، در فقیه ای آشکار گردید در آن هنگام است که به دیده کشفی، او فرمان روایی حقیقی و واقعی مؤمنان است و او همان کسی است که روایات معصومین(ع) درباره او سفارش های ویژه ای کرده اند.
" کسی که به این درجه رسید و عدالت ملکه او شد، صاحبطریقه است و به حکم ?سانظروا الی من کان منکم قد نظر فی حلالنا وحرامنا...? بر شیعیانمفترض الطاعة و حاکم اناس خواهد بود و تقلید او بر اشخاصی که به این درجه نرسیده اند واجب، و ردّ فرموده او، ردّ فرموده رسول و تخلف از شریعت است چون که او نائب عام امام و بعد از او مقتدای انام است."
[12]
بدین سان کشفی در چهارچوب اندیشه سیاسی خود در عصر غیبت، اصالت را از آن ِحکومت فقیهان و مجتهدان شایسته می داند، زیرا شایسته ترین فردی که می تواند در این دوره، زعامت مسلمین را بر عهده گیرد، شخصی است که علاوه بر تسلط بر شریعت، فن به کارگیری قدرت را می داند و از حکمت علمیه نیز برخوردار می باشد. در صورتی که چنین فردی یافت شود، باید قدرت و زمام امور به او سپرده شود چراکه وی با داشتن حکمت علمیه و قوه قدسیه، تنها کسی است که می تواند با عقل کل مرتبط گردد و در سایه چنین ارتباطی با مدینة الهیه یا دولت حقه نزدیک شود. از این رو نزدیک شدن یا دورشدن از جامعه دین داران ِمدینة النبی(ص) یا حکومت امام زمان(ع) ملاک و میزان مشروعیت قدرت سیاسی در عصر غیبت است.

پی‌نوشت‌ها:

[1] . تحفة الملوک، ج2، ص106.
[2] . جهت اطلاع بیش تر ر.ک: دکتر حسین بشیریه، دولت عقل، ص151.
[3] . تحفة الملوک، ج2، ص106.
[4] . همان، ص107.
[5] . همان، ص107.
[6] . همان، ص108.
[7] . همان، ص108.
[8] . همان، ص108.
[9] . اجابة المضطرین،ص98.
[10] . همان.
[11] . همان، ص261.
[12] . میزان الملوک، ص30.

منبع:فصلنامه حکومت اسلامی شماره 5